27 تیرماه(روز ششم سفر):داستانهای ساحل و رودخانه رایندر
بچگی بارها فیلم از کرخه تا راین را دیده بودم و هنوز صحنه های آنرا به خاطر داشتم. یکی از آرزوهایم دیدن آبشار راین بود. صبح بعد از خوردن مربای همیشگی و کلوچه ساعت 9 صبح از هتل خارج شدیم سوار تراموای S9 شدیم و مستقیم تا آبشار راین رفتیم.
آبشار های راین (Rhine Falls)پهنای 150 متری و ارتفاع 23 متری دارند و حجم این آب در تابستان، 600 متر مکعب است. گرچه این آبشارها جزو بزرگترین آبشارهای جهان نیستند، اما پهنای آنها تماشایی است. در روزهای تابستانی، قطرات پخش شده از این آبشار رنگین کمان بسیار زیبایی را در اطراف خود ایجاد میکند که منظرهی جذاب و چشم نوازی خواهد بود. اگر به آبشارها و زیباییهای طبیعی علاقه دارید، نباید یکی از بزرگترین آبشارهای اروپا را از دست بدهید. توصیه میکنیم در ماههای تابستانی (ژوئن تا آگوست) به بازدید آبشار های راین بروید تا بتوانید قایق سواری کرده و تا حد امکان، به این آبشارها نزدیک شوید و از زیبایی این جاذبه سوئیسی لذت ببرید.
پس از پیاده شدن جلوی یک آسانسور شیشه ای ،سوار آن شدیم که پس از پایین رفتن چند طبقه و باز شدن درب با منظره بسیار زیبایی مواجه شدیم.

واقعاً زیبا بود آبشار راین بسیار پر جوش و خروش بود و کشتی های رنگارنگی بر روی آن شناور بودند. کمی در محوطه گشت زدیم و به کافه ای رسیدیم.عملیت هات واتر را اجرا کردیم! ولی نفری دو فرانک بابت آبجوش از ما گرفت.300 هزار تومان بابت دو لیوان آب جوش! سوییس است دیگر! قهوه درست کردیم و همراه با کلوچه هایی که همراه آورده بودیم خوردیم. با توجه به تجربه بسیار شیرین خوردن سیب زمینی سرخ کرده های محشر سوییسی دو سیب زمینی سرخ کرده به مبلغ 7 فرانک برای هر نفر خریدیم و از خوردن این خوشمزه های دوست داشتنی بسیار لذت بریدم!



پس از آن، جهت خرید بلیط کشتی به سمت باجه حرکت کردیم. بلیط کشتی های راین با دو نرخ قیمتی به فروش میروند. بلیط گشت 15 دقیقه ای 8 فرانک و سی دقیقه ای 11 فرانک بود. دو بلیط سی دقیقه ای به مبلغ 22 فرانک برای دو نفر تهیه کردیم و بعد از استفاده از کشتی، از اینکه بلیط طولانی تر را خریده بودیم خوشحال شدیم. در بدو ورود به قایق، دستگاههای صوتی مشکی رنگ به ما داده شد که با زیان انگلیسی تاریخچه این آبشار زیبا را توصیف میکرد. اطلاعات جالبی ارائه داد از نژاد ماهی های داخل آب که بسیار زیاد و زیبا بودند تا توضیحاتی در خصوص آبشار.






کشتی حرکت کرد واقعاً زیبا بود تجربه جالبی بود پیشنهاد میکنم حتما در صورت بازدید از راین تجربه کشتی سواری تا لبه آبشار را از دست ندهید. کشتی ها رنگهای مختلفی داشتند که با توجه به نوع بلیط و ساعات گشت زدن در دریاچه تفکیک شده بودند.

آبشار راین
آبشار راین
پس از پیاده شدن تصمیم داشتیم تا از قلعه Laufen هم دیدن کنیم. پیاده حدود نیم ساعتی راه بود. در بین راه از پل سنگی بسیار بزرگ و زیبایی رد شدیم.


در مسیر قلعه لاوفن یک بستنی فروشی بود که نیمکت های جلوی آنها با طرح گاو بودند توریستهای زیادی روی آنها می نشستند و عکس میگرفتند و این عکسها واقعاً با نمک از آب در می آمدند! تصمیم گرفتیم بستنی بخوریم و چند عکس با نیمکت های طرح گاوی بگیریم.


به قلعه لاوفن رسیدیم. داخل قلعه شدیم که نسبتا کوچک اما جالب بود. قلعه دارای چندین طبقه و اتاقهای تو در تو بود. گشتی زدیم اتاقی بود که تابلوهای آن متحرک بودند و مردمک چشمان فرد درون تابلو حرکت میکرد. در اتاقی دیگر دیوارهایی وجود داشت که لایه رویی آن از ورق هایی تشکیل شده بود که متحرک بودند. تجربه جالبی بود.





بعد از بازدید از قلعه دو بلیط به مبلغ نفری 5 فرانک تهیه کردیم که بتوانیم به آن سمت دیوار قلعه رویم. که آن محل را برای عکاسی درست کرده بودند و ویوی بسیار زیبایی به سمت آبشار راین داشت.



حسابی فیلم و عکس یادگاری گرفتیم و طبق تابلوهای راهنما به سمت مترو حرکت کردیم و سوار قطار شدیم.وسط راه در ایست گاهی بسیار پرت، قطار خراب شد و ایستاد و از مسافران خواستند که بقیه راه را با اتوبوس بروند! بارها با خرابی قطارها مواجه شدیم و فهمیدم که سوییس زیبا هم از این قاعده مستثنی نیست و همه جا این اتفاقات وجود دارد.
زیر آفتاب سوزان بیشتر از 40 دقیقه منتظر بودیم که اتوبوسی بیاید یک خانم میان سال سوییسی با حوصله زیاد راهنمایی مان کرد که باید سوار کدام اتوبوس بشویم.بلاخره بعد از مدتها انتظار اتوبوس آمد و سوار شدیم. و با آن به یک ایستگاه مترو رسیدیم.
از دستگاههای مترو آب معدنی به مبلغ 3.7 فرانک خریدیم و سوار قطار جایگزین شدیم. برنامه ام را نگاهی انداختم مقصد بعدی ما کلیسای زنان بود.
از بین کلیساهایی که برج بلندشان در آسمان زوریخ قابل مشاهده است، کلیسای فرو مونستر و برج ساعت سبز رنگش جایگاه ویژهای در این شهر دارند.«کلیسای فرومونستر» (Fraumünster) در بخش غربی رود «لیمات» (Limmat) قرار گرفته و یکی از مهمترین جاذبههای گردشگری سوئیس به حساب میآید. قدمت این کلیسا به قرن 9 میلادی برمیگردد و در سمت مخالف کلیسا گروس مونستر (Grossmünster) قرار دارد و برج ساعت سبز رنگ آن از دور نیز قابل مشاهده بوده و این بنا را از ساختمانهای اطرافش متمایز میکند. گاهی کلیسای فرومونستر را به اشتباه، «کلیسای بانوی ما» مینامند؛ اما در اصل این کلیسا در زبان انگلیسی به «کلیسای زنان» ترجمه میشود و دلیل آن این است که «لوئی ژرمن» در سال 853، دستور داد تا کلیسایی بزرگ برای دخترش «هیلدگارد» (Hildegard) در محل فعلی کلیسای فرومونستر بسازند و بعد از آن، بعضی از خانمهای اشرافزادهی اروپا تا قرن 13 در این مکان زندگی میکردند؛ تا اینکه به جای کلیسای قبلی، کلیسای فرومونستر را ساختند و تغییراتی نیز در معماری آن به وجود آوردند.
هزینه بازدید از این کلیسا نفری 5 فرانک بود. محوطه داخل آن نسبتا کوچک بود. اتاقی سنگی در داخل این کلیسا بود که برایم جالب بود.







بعد از آن به سمت کلیسای Grossmünster حرکت کردیم که تقریبا روبروی آن بود. بزرگتر بود و ورودی آن نیز رایگان بود.
کلیسای گروس مونستر در شهر زوریخ یک کلیسا برای مسیحیان پروتستان در شهر قدیمی زوریخ است که امروزه مورد مرمت و بازسازی قرار گرفته است. حامیان دین مسیحیت در گذشته سه تن به نامهای سنت فلیکس، سنت رگولا و سنت اگزپورانسیوس بودند و افسانههای زیادی در رابطه با این افراد و کلیسا بوده است و این کلیسا در نزدیکی قبر این سه تن بنا شده است. کلیسای گروس مونستر به همراه کلیسای فرامونستر و اس تی پیتر یکی از مشهورترین کلیسا های شهر زوریخ هستند. ساختمان این کلیسا به گونهای است که به شکل برجهای دو قلو دیده میشود. این کلیسا از جمله شاهکارهای تاریخی در شهر زوریخ است و همواره مورد توجه ویژه گردشگران تور زوریخ بوده است. کلیسای گروس مونستر به واسطه برجهای دوقلوی خود شناخته شدهترین و مشهورترین بنای تاریخی زوریخ است و به دلیل نقش خود در اصلاحات پروتستان سوئیس، که از طرف اولریش زوینگلی در سال ۱۵۱۹ میلادی آغاز شد، از شهرت ویژهای بین مسیحیان پروتستان برخوردار است.


بعد از آن به سمت موزه ملی سوییس رفتیم که متاسفانه ساعت 5 بسته شده بود. کنار موزه ایستگاه سوار شدن بر کروز بود که بروی رودخانه لیمات و دریاچه زوریخ گشت میزد که با زوریخ کارتهای ما رایگان بود. اما متاسفانه آن هم بسته بود! به همین خاطر تصمیم گرفتیم فردا حتما از موزه سوییس و کروز مجددا بازدید کنیم.


مقصد بعدی ما بازدید از شهرک قدیمی لیندنهوف بود. سوار تراموا شده و نزدیک شهرک پیاده شدیم. بسیار زیبا بود. پارک بزرگی در آنجا قرار داشت که شطرنج های بزرگی بر روی زمین ساخته شده بود و مردم دو به دو مشغول بازی بودند. بسیار خسته و گرسنه بودیم. روی نیمکتی نشستیم که کلوچه بخوریم که دسته دسته پرنده بال زنان کنار پای ما نشستند و در خوردن کلوچه ها با ما شریک شدند.شارژ گوشی طناز تمام شد و موبایل خاموش شد.شارژ گوشی من هم نفس های آخرش بود به گرفتن چند عکس مختصر اکتفا کردیم. گفته میشود که این منطقه تاریخی، جایی است که زوریخ با آن به وجود آمد.
در قرن دوم با ساخته شدن یک قلعه رومی در این تپه هویت زوریخ رقم خورد. این تپه و قلعهاش در طی سالیان طولانی، نقش حیاتی در حکومت و دفاع کشور داشت و امروزه هم میدان اصلی آن پاتوق گردشگران و اهالی شهر است و بیشتر به خاطر صفحههای بزرگ شطرنج، خیابانهای باصفا و سرسبز و چشماندازهای معرکه و بوتیکهای لاکچری در بین مردم محبوب است. گفتنی است که این منطقه نامش را از درختان لیندن گرفته است و در ضلع غربی رودخانه لیمات به مانند یک جزیره در میان آبهای رودخانه لیمات، دریاچه زوریخ و رودخانه سیهل درآمده است.


کمی قدم زدیم. زمان خرید ساعت سوییسی بود که طناز به دنبال آن بود. پس از بازدید از چند مغازه ساعت مدنظر را در یک مغازه پیدا کردیم که در حال بستن بود. ساعتهای آن مغازه بسیار زیبا و با قیمتهای نسبتا مناسبی ارائه میشدند. پس از خرید ساعت و دریافت برگه گارانتی، مغازه را ترک کردیم. که خبر خوشی شنیدم! به مناسبت پیدا کردن ساعت مورد علاقه طناز جهت دریافت شیرینی به خوردن فوندوی سوییسی دعوت شدم!

تصمیم گرفتیم برای پیدا کردن بهترین رستوران از سویسی های آن منطقه سوال کنیم تا بهترین رستوران برای خوردن فوندو کدام است. دو خانم سوییسی آدرسی به ما دادند و تایید کردند که فوندوهای خوب و معروفی دارد. بسیار نزدیک بود. پس از رسیدن با صفی طویل مواجه شدیم! طبق تجربه، جایی که صف طولانی دارد معمولا کیفیت غذای خوبی نیز دارد. گرسنگی را تحمل کرده و در صف ایستادیم. نام این رستوران Adlers Swiss Chuchi بود.
پس از کمی انتظار میزی دو نفره خالی شد و ما را صدا کردند. فوندو انواع مختلفی داشت و ما که در انتخاب گیج شده بودین از گارسون بسیار پرحوصله کمک گرفتیم و پیشنهادات او را سفارش دادیم.دوفوندو به طعم بهشت سفارش دادیم!
چقدر این غذا عالی ست یا شاید به دلیل علاقه بیش از حد من به پنیر با ذائقه من جور در می آمد! موقع عکس گرفتن از غذا برای سفرنامه رسید! با یک گوشی خاموش و گوشی دیگر نیمه خاموش که به دلیل کمبود باطری صفحه نمایش آن سیاه بود. به زور و زحمت چند عکس با صفحه سیاه جهت سفرنامه گرفته شد و به سمت هتل حرکت کردیم. از طناز خواستم تا هر روز، یک ساعت بخرد و من را به فوندو مهمان کند!

گونی های بانمک مخصوص سرو سیب زمینی داخل فوندو
زوریخ شهر زیبایی بود و امروز حسابی به ما خوش گذشته بود. بسیار خسته بودیم و زمان بازگشت به هتل فرا رسیده بود.
هزینه های امروز برای هر نفر:
سیب زمینی و آب 13 فرانک
مگنت سوییس 12 فرانک
بلیط کشتی راین 11 فرانک
ورودی به دیوار پشت قلعه 5 فرانک
بلیط کلیسای زنان 5 فرانک
جمع هزینه ها : 41 فرانک
28 تیرماه(روز هفتم سفر):آمازون در زوریخ،موزه ملی و فیلیکس باس سبز!
امروز روز آخر ما در زوریخ زیبا بود. مقصد اول باغ گیاهشناسی بود. در اواسط راه مسیر را گم کردیم که پسری سوییسی که شباهت بسیار زیادی به استاد مدیتیشن من داشت و من از این شباهت در عجب بودم گفت که مسیر مشترکی داریم و ما را برای رسیدن به آنجا همراهی میکند. در مسیر بسیار باهم صحبت کردیم و گفت که در اینجا دوستان ایرانی زیادی دارد. توضیح داد که زوریخ دارای دو باغ گیاه شناسیست که یکی در بیرون از شهر و بزرگ تر و یکی داخل شهر و کوچکتر است و باغی که ما به دنبال آن بودیم باغ کوچکتر بود. در ایستگاه مد نظر پیاده شدیم که چشمم به یک شعبه از Coop عزیز افتاد!
کوپ، یک زنجیره سوپر مارکت بزرگ است که در بسیاری از خیابانهای شهرهای سوییس شعبه دارد. قیمت مواد غذایی در کوپ مناسب است .ساندویچ های آماده و کوچک از دو تا سه فرانک به بالا در آن وجود دارد که نسبتا به صرفه تر از استفاده از رستوران هستند. مقداری میوه خرد و بسته بندی شده و دو ساندویچ خریدیم.


وارد باغ گیاهشناسی شدیم که مربوط به دانشگاه زوریخ است. ورودی آن رایگان بود. باغ گیاه شناسی دانشگاه زوریخ، یکی از باغهای گل زیبا در زوریخ است. متاسفانه زوریخ یک شهر بسیار گران برای توریستها است. در بین این همه رستوران گران و جاذبههای گردشگری که ورودیهای زیاد دارند، باغهای گیاهشناسی دانشگاه زوریخ، رایگان است. این باغ شامل بیش از ۸ هزار گونه از گیاهان مختلف است که در نمایشگاههای داخلی روباز و سرپوشیده به نمایش درآمدهاند. مشخصهی این باغ، سه گلخانهی گنبدی شکل است که قدمت آنها به دههی ۱۹۷۰ برمیگردد. هر کدام از آنها، اقلیم متفاوتی دارند. بزرگترین گلخانه مربوط به اقلیم و گونههای استوایی است و دو گلخانهی کوچکتر به اقلیمهای ساوانا و نیمه استوایی اختصاص دارد.


وارد محوطه ورودی شدیم و کمی قدم زدیم روی نیمکتی نشستیم و میوه ها و ساندویچ های خریداری شده از کوپ را خوردیم و کمی استراحت کردیم. داخل باغ گیاهشناسی بسیار زیبا بود. به بزرگی و جذابیت باغ گیاه شناسی باتومی نبود اما در نوع خودش زیبا بود. به سه گلخانه گنبدی شکل رسیدیم و به دنبال ورودی آن گشتیم.


داخل گلخانه ها بسیار بزرگ بود و با راهروهای به همدیگر وصل میشدند. داخل گلخانه ها بسیار زیبا بود. درختان داخل یکی از گلخانه ها بسیار بلند و زیبا بودند و حس بودن در جنگل های آمازون را به من میداد. داخل یکی از گلخانه ها گیاهان استوایی داشت به همین دلیل با باران مصنوعی داخل را حسابی مرطوب نگه داشته بودند. با نی بامبو مکانهای زیبایی برای گرفتن عکس درست کرده بودند .




در قسمتی از گلخانه پله های زیادی وجود داشت که دور درختی پیچیده شده بود و با بالارفتن از آن دید کاملی به کل قسمتهای گلخانه داشت. در برخی قسمت ها آکواریوم و گونه های مختلف کاکتوس را به نمایش گذاشته بودند. در کل تجربه جالبی بود!


خیابان بانهوف(Bahnhof Strasse) زوریخ تنها خیابانی است که میتواند سختپسند ترین افراد دنیا را نیز راضی کند. این خیابان قدمتی ۱۵۰ ساله دارد و مصداق بارز ضربالمثل وجود شیر مرغ تا جان آدمیزاد است. گشت و گذار در این خیابان برای بیشتر گردشگران جذابیت دارد. شما با ورود به این خیابان معروف حتی اگر هیچ خریدی هم انجام ندهید، تجربهای تکرار نشدنی را برای همیشه در ذهن تان ثبت خواهید کرد. معمولاً تمام آژانسهای مسافرتی در برنامهریزیهایی که برای سفر با تور سوئیس انجام میدهند، اهمیت ویژهای برای بازدید از خیابان بانهوف زوریخ قائلاند؛ چراکه مغازههای لوکس با اجناس اورجینال، رستورانهای بزرگ با غذاهای آماده، خیابانهای پهن و دلباز، کافیشاپهایی که بوی عطر قهوهشان هوش از سر میبرد و مغازههای شکلاتفروشی تنها بخشی از جذابیتهای خیابان بانهوف سوئیس (Bahnhof Strasse) هستند؛ از اینرو نمیتوان به سوئیس سفر کرد و از این خیابان غافل ماند.



تایم زیادی را در این خیابان زیبا گشت زدیم. این خیابان پر از مراکز خرید و برندهای مطرح دنیا بود. بعد از بازدید از باهنهوف به دلیل بسته بودن موزه ملی سوییس تصمیم گرفتیم از آن دیدن کنیم. ظهر بود که رسیدیم. وارد ساختمان بزرگ و زیبای آن شدیم. به سمت گیشه بلیط رفتیم و با نشان دادن زوریخ کارت بلیط هایمان را رایگان دریافت کردیم که در حالت عادی 13 فرانک بود. زوریخ کارت واقعاً به صرفه بود و پیشنهاد میکنم حتما در بدو ورود آنرا تهیه کنید. هزینه مترو ها و اتوبوسهای سوییس بسیار زیاد است که با زوریخ کارت همه آنها نیز رایگان بود. دو دایره گرد فلزی شبیه سکه به ما دادند و گفتند که باید وسایل مان را داخل کمد در طبقه پایین بگذاریم. به طبقه پایین رفتیم. کلید روی کمد بود اما قفل نمیشد در آخر متوجه شدیم که میبایست آن سکه ها را از پشت قفل به داخل بی اندازیم تا قفل کمد فعال شود!



برای منی که زیاد اهل بازدید از موزه و کلیسا نیستم نیز این موزه بسیار جذاب بود. طبقه اول آن بسیار عادی و معمولی بود. اما هرچه بالاتر میرفتم بیشتر نظرم عوض میشد. در طبقه هم کف چشممان به دختری خورد که بی حرکت در گوشه دیواری تکیه داده بود. چند دقیقه بعد مجددا دیدیم که همانجا ایستاده طناز گفت این مجسمه هست؟ آنقدر طبیعی بود که باور نمیکردیم حتی زمانی که صورت به صورت او ایستاده بودیم، طناز میگفت نمیدونم چرا حس میکنم الان حرکت میکنه! تا زمانی که شخصا انگشتم را در چشمش نکردم باور نمیکردم که مجسمه است!

با موم ساخته شده بود و با انسان واقعی مو نمیزد. طناز به دلیل خستگی طبقات دیگر را نیامد و جلوی درب منتظر من ماند.
هرچه بالاتر میرفتم موزه جذاب تر میشد اتاقهایی چوبی با سقف های بلند، اثاثیه منبت کاری، مجسمه های پادشاهان با لباسهایی بی نظیر از جذابیت های دیگر این موزه بود. بسیار بزرگ بود و از هر اتاقی داخل میشدم به اتاق دیگری میرسیدم انگار که این موزه زیبا انتها نداشت.






وقتی از درهای موزه بیرون آمدم هنوز در دنیای هنر و تاریخ غرق بودم. احساس میکردم هر قدمی که در خیابانهای زوریخ برمیدارم داستانی تازه در ذهنم شکل میگیره...
موزه ملی زوریخ
موزه ملی زوریخ
میدانستم که دقیقا پشت موزه سوییس ایستگاه اتوبوس های فیلیکس باس است که میبایست شب به آنجا میرفتیم. تصمیم گرفتیم تا بعد از بازدید موزه به آنجا برویم و آن مکان را شناسایی کنیم تا شب دیر نرسیم.چمدانهایمان سنگین بود و من برای رسیدن به اتوبوس از اینترنت ایستگاه مترو را پیدا کرده بودم. به دلیل پله های زیاد مترو تصمیم گرفتیم ایستگاه تراموا را پیدا کنیم تا بدون پله و به راحتی چمدانها مان را به ایستگاه برسانیم!
به ایستگاه رسیدیم .اتوبوس های سبز رنگ فیلیکس باس منتظر سوار کردن مسافران بودند. از اسم ایستگاه تراموای روبروی آن عکس گرفتیم( Sihlquai)تا شب راحت آنرا پیدا کنیم.
به کنار موزه ملی برگشتیم زمان سوار شدن کروز رودخانه لیمات بود. یکی از مکانهای گردشگری مهم در زوریخ سوئیس، رودخانه لیمات زوریخ است در صورتی که به زوریخ سفر کردید حتما بازدید از این رودخانه را در اولویت برنامههای خود قرار دهید. سرآغاز رودخانه لیمات از دریاچه زوریخ در قسمت جنوبی شهر است. جریان رودخانه لیمات به سمت شمال غربی است پس از طی سی و پنج کیلومتر به رودخانه Aare میرسد. محل تلاقی این دو در شهر بروگمی باشد. یکی از تفریحاتی که در رودخانه لیمات زوریخ (Zurich Limmat River) میتوانید انجام دهید، کروز گردی است. با کشتی کروز میتوانید در امتداد رودخانه حرکت کنید و از مناظر رودخانه و اطراف آن لذت ببرید.
کروزگردی در رودخانه لیمات در روزهای دوشنبه الی جمعه از ساعت ۱۳ آغاز میشود و تا ۲۱ شب ادامه دارد و در روزهای شنبه نیز کروزگردی از ساعت ۱۰ صبح شروع میشود. مدت زمان برای هر تایم در حدود ۳۰ دقیقه میباشد. خرید بلیط را میتوانید هنگام ورود به قایق انجام دهید از آنجا که در طول مسیر چندین پل قرار دارد لذا از قایقهایی استفاده میشود که ارتفاع کمتری دارند. تماشای مناظر بیرون از کشتی بسیار لذت بخش است و شما میتوانید کلیسا ها، مناظر و جاذبههای شهر را از داخل کروز مشاهده کنید. کسانی که علاقمند به غروب آفتاب و زیباییهای آن هستند شاید بهترین بازه زمانی برای استفاده از کروز گردی در هنگام غروب آفتاب باشد.

صف کوتاه تمام شد و داخل کروز شدیم. با نشان دادن زوریخ کارت بلیط های کروز رایگان به ما داده شد. از مسئول مربوطه پرسیدم که اگر کارت نداشتیم چقدر باید پرداخت میکردیم که گفت بین 4 تا 5 فرانک. باز هم زوریخ کارت به کار آمد. زوریخ کارت برای من شبیه نشان میتی کومان(کارتون دوران کودکیم)بود.هرجا نشان میدادیم همه درها باز میشد! کروز سواری نیز تجربه جالبی بود و با گشتی یک ساعته از داخل کروز بسیاری از دیدنی های زوریخ و دریاچه آن را بازدید کردیم.

با کروز در دل رودخانه لیمات حرکت کردیم،وشهر زوریخ از زاویه ای جدید خود را به ما نشان داد! نگاه کردن به آسمان منعطف و آب آرام رودخانه باعث میشد که حس کنم زمان برای لحظاتی ایستاده و من تنها بخشی از این لحظه بودم...
داخل کروز لیمات
پیاده شدیم. هوا بسیار گرم شده بود. دو بستنی قیفی دوست داشتنی به مبلغ 4.5 فرانک برای هر نفر خریدیم که در آفتاب سوزان بسیار به دادمان رسید. روی نیمکتی کنار رودخانه لیمات نشستیم و مشغول خوردن شدیم که کبوتران زیبا مجدد فرود آمده و کنار ما نشستند! چیزی نداشتیم که به آنها بدهیم و در نهایت در خوردن نان قیفی بستنی با ما شریک شدند!
به هتل برگشتیم .چمدانهایی را که صبح به رسپشن تحویل داده بودیم گرفتیم و آماده رفتن شدیم. رسپشن دختری بسیار مهربان بود و مسیر ما را با ساعت حرکت تراموا برایمان پرینت گرفت و با مارکر همه را مشخص کرد. به یاد جزوه های دانشگاه افتادم. از او تشکر کردیم و سوار تراموا شدیم. سطح ترامواها هم تراز با زمین بود و برای بلند کردن چمدان ها هیچ مشکلی نداشتیم. قطار خلوت و خنک بود و فضای زیادی برای گذاشتن چمدان وجود داشت. به ایستگاه اتوبوس رسیدیم.Flixbus سبز رنگ را تنها در اینترنت و موقع خرید بلیط به صورت مجازی دیده بودم و جوری از دیدن آن از نزدیک خوشحال شدم انگار که دخترخاله ام را بعد از سالها دوری و انتظار دیده ام! از سرخوشی خودم خنده ام گرفته بود.
جای زیادی روی نیمکت ها برای نشستن وجود نداشت. یک ساعت زود رسیده بودیم و میبایست منتظر میماندیم.خانمی آلمانی، بسیار سنگین وزن و درشت، کمی کنار رفت و به من گفت که کنار او روی نیمکت بنشینم. از او تشکر کردم و گفتم که ایستاده راحت هستم. ابروی راستش را بالا داد و با آن نگاه تیزش چند ثانیه ای به من زل زد و رویش را سمت دیگر کرد. بعد از دو دقیقه با حالتی شاکی باز به سمت من چرخید و از من پرسید که چرا ایستاده ای وقتی که جا هست بیا بشین!
از مهربانی اجباری او تشکر کردم و بی صدا در کنارش نشستم احساس میکردم که اگر ننشینم مشتی محکم حواله ام میشود! دقیقه ای نگذشت که پکی به سیگار سفید و کشیده اش زد و دود آن به سمت صورت من وزیدن گرفت! شبیه ماهی دودی شده بودم. به بوی سیگار حساس هستم ،خواستم که بلند شوم که دیدم زیر چشمی مرا زیر نظر دارد!سرجایم نشستم و با آمدن فیلیکس باس از بند آن مهربان دودی، رهایی یافتم و با خیال راحت به سمت آن رفتم.

داخل اتوبوس فیلیکس باس
اتوبوس بسیار بزرگ و تمیز بود. دقیقا مشابه عکسهایش بود. وای فای رایگان و محل شارژ کردن گوشی از دیگر امکاناتش بود. شماره صندلی ها را قبلا از اینترنت انتخاب کرده بودم. شماره صندلی C و D که در همه اتوبوسهای فیلیکس باس شماره شان مشترک است بهترین صندلی برای نشستن است .کاملا در وسط اتوبوس قرار دارد که از نظر ایمنی مناسبتر است. جلو آن صندلی وجود ندارد و فضای جلوی پا آزاد است و به سرویس بهداشتی نزدیک است. هرچند که در کل تجربه ما در سفر دو اتوبوس سرویس بهداشتی نداشتند و یکی از آنها این امکان را داشت.
بلیط مان را از تهران آنلاین خریده بودم.پرینت آنرا تحویل دادم و راننده بارکد آن را اسکن کرد و با دیدن پاسپورتهای مان سوار شدیم. طبق شماره نشستیم. اتوبوس بسیار شلوغ بود. برای گذاشتن چمدانها بسیار مشکل داشتیم محل گذاشتن وسایل بالا بود و باید چمدانها را بلند میکردیم و برای ما که هر دو خانم بودیم این کار اندکی دشوار بود. بدون حتی یک دقیقه تاخیر اتوبوس حرکت کرد که در نوع خود برایم جالب بود. در صورت استفاده از این اتوبوس حتما به موقع حاضر شوید زیرا حتی یک دقیقه منتظر کسی نمی ماند. اول شب هر دو گردن درد شده بودیم و بقیه همه در خواب ناز بودند. بیشتر مسافران از بالشتک های گردنی استفاده کرده بودند که نمونه آنرا در فرودگاه هم زیاد دیده بودیم.
تصمیم گرفتیم تا در مقصد بعدی حتما از این بالشتک ها تهیه کنیم که در سفر بسیار کمک حال است. از خستگی بسیار، خواب مان برد. نیمه های شب با روشن شدن چراغ های اتوبوس و صدای پلیس ها از خواب بیدار شدیم. انگار که در مرز فرانسه بودیم و موقع ایست بازرسی بود. چند پلیس داخل اتوبوس آمده و پاسپورت ها را چک میکردند و تحویل میدادند .از ما پرسیدند که از کجا آمده ایم که با گفتن ایران قیافه اش تغییر کرد و پاسپورتهای ما را با خود برد!
حدود 15 دقیقه طول کشید که برگشت و پاسپورت طناز را به او داد اما برای من هنوز تحت بررسی بود. در دلم میگفتم چرا پاسپورت ایرانی نباید دیگر احترامی داشته باشد. پس از مدتی برگشت و با قیافه ای درهم پاسپورت مرا هم تحویل داد و پرسید به کدام شهر میروم.چراغهای اتوبوس خاموش شد و وقتی بیدار شدیم 6:30 صبح بود که به پاریس رسیده بودیم....
هزینه های امروز برای هر نفر:
بستنی 4.5 فرانک
سایر هزینه ها با زوریخ کارت رایگان بود(رفت و آمد-موزه-کروز- مترو و قطارها)
جمع بندی و نظر شخصی من در مورد سوییس:
طبق نظر شخصی خودم و بازدید از 4 کشور در این سفر، سوییس با اختلاف بسیار زیاد، بهترین و زیباترین کشوری بود که تابه حال دیده ام. طبیعت فوق العاده مناظر بکر آب و هوای تمیز مردمی خوش لباس و خوش رفتار و بسیار مهربان نبودن هیچگونه غم،اندوه،دعوا ،درگیری و دزدی،غذاهای خوش مزه از نکات مثبت آن بود. تنها نکته منفی برای سفر به این کشور فوق العاده، بالا بودن هزینه ها به دلیل ارزش بالای فرانک و سقوط بیش از حد ارزش ریال است که در صورت استفاده نکردن زیاد از رستوران و خرید، مشکلی در این زمینه به وجود نمی آید.
چیزی که باعث شد حسابی بخندیم برآورد من از هزینه های سفر به سوییس بود. از طناز خواسته بودم تا برای سوییس از تهران فرانک تهیه کنیم و برای تبدیل یورو به فرانک کار مزد زیادی ندهیم. طبق برآورد و تخمین من برای این سفر 300 فرانک لازم بود و بعد از اتمام سفر سوییس و جمع زدن هزینه ها که در کمال ناباوری 299 فرانک شد هر دو شکه شدیم و این از مزایای کار کردن در واحد امور مالی بود و از طناز خواستم تا به عنوان مدیرم به من افتخار کند!!!!
29 تیرماه(روز هشتم سفر):شوک های تلخ،پاریس و درهای بسته.....
خیلی خواب آلود بودیم خواستم اکسل برنامه ها را از کوله ام در آورم که ببینم چگونه باید از ایستگاه اتوبوس به هتل مان برویم که در این میان فراموش کردم که گوشی موبایلم را کجا گذاشتم. موقع پیاده شدن متوجه شدم که نیست! همه پیاده شدند و فقط ما در اتوبوس مانده بودیم طناز رفت تا چمدانها را از قسمت بار اتوبوس تحویل بگیرد و من که حسابی هول کرده بودم زیر تمام صندلی ها را میگشتم اما نبود که نبود. راننده اتوبوس غرولند کنان اخطار میداد که سریع پیاده شو و من به او گفتم که مطمئن هستم که موبایلم داخل اتوبوس افتاده و او فقط مانند مجسمه سنگی مرا نگاه میکرد و در آخر با گفتن جمله حتما وقتی خواب بودی گوشی را دزدیده اند مرا از اتوبوس پیاده کرد.
بسیار عصبانی بودم که نگذاشت کمی بگردم. به قسمت اطلاعات فیلیکس باس رفتم و به آنها گفتم که چه اتفاقی افتاده و جواب شان این بود که متاسفانه کاری از دست ما برنمی آید و احتمالا اتوبوس رفته است! و باید به داخل سایت بروم و گزارشم را ثبت کنم.

حسابی کلافه شده بودم مجددا برگشتم که داخل اتوبوس بروم که دیدم نیست! مرد میان سالی که مسئول تاکسی بود آمد و پیشنهاد داد تا برای ما تاکسی بگیرد من که دل و دماغ رفتن با مترو را از دست داده بودم و بجز موبایلم و حجم عظیمی از اطلاعاتی که از دست داده بودم به چیزی فکر نمیکردم به پیشنهاد طناز تاکسی گرفتیم. مسئول تاکسی گفت که اسمش امیر است. به او گفتم امیر اسم ایرانیست که گفت میداند اما او در کشوری کوچک نزدیک ایتالیا به دنیا آمده .موبایلش را به ما داد و گفت که راننده آن اتوبوس را خوب میشناسد و با دیدن حال خراب من اطمینان داد که شب با برگشتن راننده حتما میرود و موبایل مرا پیدا میکند. از او تشکر کردم سوار تاکسی شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم.35 یورو پرداخت کردیم و جلوی درب هتل پیاده شدیم.
هتل آپارتمانی که در پاریس تهیه کرده بودیم Aparthotel Adagio Paris Mpntrouge بود. از این انتخاب بسیار راضی بودیم. هتل آپارتمان بسیار بزرگی بود. رسپشن پسری جوان و مودب و بسیار مهربان بود. از او درخواست کردیم اتاقی بالکن دار به ما بدهد که با وجود قیمت بالاتر آن قبول کرد.چمدانهایمان را تحویل گرفت و گفت برای چک این میبایست دو ساعتی صبر کنیم تا اتاقمان حاضر شود.


مالیات شهر قانون جدید دیگری ست که به ما گفت طبق قانون میبایست 64 یورو مالیات شهر را پرداخت کنیم. به او گفتم که ما پول هتل را کامل پرداخت کردیم و او گفت این خارج از هزینه هتل است .قبلا این مبلغ برای هر نفر و هر شب 2 یورو بوده که به دلیل نزدیک شدن به المپیک پاریس به 8 یورو افزایش یافته است. هزینه بسیار زیادی بود اما چاره ای نبود به چهره های درهم ما نگاه کرد و معذرت خواهی کرد و گفت که در این زمینه کاری از دستش بر نمیاید. به او گفتم که ما در سوییس هم این مبلغ مالیات را پرداخت کردیم اما وجه آن بسیار اندک بود. بسیار شوخ بود از دیدن اینکه من برای پرداخت این مبلغ جا خوردم سر شوخی را با ما گذاشت و برای هر چیزی که بعد از آن از او طلب میکردیم به من میگفت که باید شصت یورو پرداخت کنی! که بار اول باورم شده بود و خنده اش گرفته بود.
این دومین خبر بد به محض رسیدن به پاریس بود. در لابی نشسته بودیم که طناز پیشنهاد داد برو دوباره کوله ات را بیاور شاید موبایل آنجا باشد و خوب ندیده ای. به او گفتم که هزار بار گشته ام و نبود اما دوباره آن را از رسپشن تحویل گرفتم و تمام محتویات آن را روی مبل لابی هتل خالی کردم. طناز دستش را داخل جیب های مختلف کوله من کرد و مشغول گشتن شد که یکدفعه با گفتن جمله "ساحل لعنت به تو یعنی واقعاً لعنت به تو " گوشی مرا از داخل آستر کیفم بیرون کشید! از خوشحالی او را بغل کردم نمیدانستم بخندم یا گریه کنم بالاخره پیدا شد!
نکته اخلاقی: هنگام گم شدن وسایل با آرامش کامل داخل وسایل تان را بگردید. هنگام استفاده از اتوبوس واقعاً مراقب باشید زیرا طبق تجربه این سفر، در صورت مفقود شدن وسایل تان نه کمکی به شما میکنند نه محلی برای پیگیری وجود دارد. رسپشن هم از پیدا شدن موبایل من بسیار خوشحال شد زیرا از او آدرس ایستگاه پلیس را گرفته بودم تا بروم و شکایتم را ثبت کنم.
اتاقمان را تحویل گرفتیم بسیار بزرگ و دلباز بود. آشپزخانه کوچکی داشت که تمام لوازم مورد نیاز از اجاق گاز و لوازم آشپزی تا لباسشویی و قهوه ساز و یخچال بزرگ و... موجود بود. تراس کوچک و با نمکی داشت و وسط آن چمن بود.

تن ماهی و کنسرو ذرتی که از تهران آورده بودم باز کردیم و بعد از خوردن ناهار آماده رفتن شدیم. برنامه امروز ما رفتن به دو مرکز خرید بزرگ La vallee Vilage و همچنین Galeries lafayette بود. به دلیل خستگی یک مورد را کنسل کرده و تصمیم گرفتیم تنها به مورد اول یعنی اوت لت بزرگ لا ویلا ویلیج برویم.
به داخل ایستگاه مترو رفتیم. هدفم خرید navigo کارت بود که شنیده بودم بسیار از پاریس کارت به صرفه تر است که متصدی گفت به دلیل نزدیکی به المپیک کلیه کارتهای ناویگو تمام شده! تنها یک مدل کارت دارد که باری 5 روز 44 یورو میباشد. شک داشتیم که بگیریم یا نه که مجددا گفت این نرخ امروز است! از فردا این بلیط ها 70 یورو میشوند! چه قوانین درهم و بر همی!
دو بلیط 5 روزه برای هر نفر 44 یورو تهیه کردیم بلیط مقوائی بسیار کوچکی بود که احتمال گم شدنش را زیاد میکرد و من در روز سوم سفر آن را گم کردم که باعث شد هزینه بسیار زیادی مجددا به من تحمیل شود.

بعد از دریافت بلیط سوار شدیم. این اوت لت بزرگ خارج پاریس قرار داشت و بسیار نزدیک به دیزنی لند بود. وسط راه رسیدیم که اعلام کردند مترو خراب شده و باید پیاده شویم و بقیه راه را با اتوبوس برویم. پیاده شدیم و به ایستگاه اتوبوس رفتیم که با سیل جمعیت منتظر اتوبوس ها روبرو شدیم. همه شکل آدم با هر زبان و قومیتی آنجا بود.40 دقیقه زیر آفتاب منتظر بودیم که با آمدن اتوبوس مردم به سمت آنها هجوم بردند. فشارهای متروی تهران در حالت شلوغی در مقابل این خیل جمعیت جکی بیش نبود.
آیا واقعاً اینجا پاریس بود؟!هنوز جاهای دیدنی فرانسه را ندیده بودم اما بی شک این شهر شبیه یک شهر تاپ در اروپا نبود. به حدی سیل جمعیت زیاد بود که احساس کردیم اگر قدمی جلوتر برویم زیر فشار له میشویم. عطای پولهای مان را به لقایشان بخشیدیم و تاکسی گرفتیم.20 یورو پرداخت کردیم که مبلغ زیادی ست و ما را روبروی اوت لت پیاده کرد. درست روبروی آن مرکز خرید بسیار بزرگی هم بود که در روزهای آتی مجددا به آنجا سر زدیم.

وارد اوت لت شدیم. اوت لت لا والی ویلج (La Vallee Village) درست در کنار دیزنی لند پاریس قرار گرفته است، جایی که مسافران تور فرانسه می توانند از میان گزینه های متنوعی از فروشگاه های برندهای سطح بالای طراحان معروف مد و لباس، فروشگاه های لوازم دکوراسیون منزل و فروشگاه های جواهرات و شکلات فروشی های مختلف، خریدهایی عالی داشته باشند. اوت لت لا ولی ویلج حال و هوای خاص یک روستای قدیمی فرانسوی را دارد، اتمسفری آرامش بخش و افسون کننده؛ ویژگی که باعث شده خرید در این مجموعه در تور اروپا به یکی از گزینه های اصلی مسافران تبدیل گردد. بعضی از برندهایی که می توانید کالاهای آنها را با قیمت های تخفیف خورده و مقرون به صرفه تهیه کنید شامل آرمانی، بربری، سلین، ولنتینو، دولچ اند گابانا و خیلی های دیگر می شوند.

گرمای هوا بیداد میکرد و کلافه کننده بود. دو بستنی قیفی هر کدام 4.5 یورو سفارش دادیم که آنها را به شکل گل رز میپیچیدند. ساعتی را در اوت لت گذراندیم .این مرکز خرید روباز و زیبا بود. همه برند ها با قیمتهای نسبتا مناسبی در دسترس بودند.

بعد از آن،به مرکز خرید بسیار بزرگی به نام Val D'Europeدر کنار این اوت لت رفتیم که واقعاً عالی بود. در طبقه زیرین آن فروشگاه بسیار بزرگ Primark قرار داشت. فروشگاه پریمارک یک فروشگاه پوشاک، کفش و محصولات آرایشی و بهداشتی است که به دلیل قیمت های فوق العاده ارزان آن همواره مورد استقبال شهروندان فرانسوی و مهاجران در این کشور قرار گرفته است. حسابی از رفتن به آنجا خوشحال بودیم. قیمتها بسیار پایین و کیفیت اجناس واقعاً خوب بود. حتی با وجود ارزش پایین پول کشورمان باز هم خرید از آنجا مقرون به صرفه تر از کشور خودمان بود.
حسابی خرید کردیم و کمی سوغاتی برای برگشت تهیه کردیم. دو بالشتکی که به دنبالشان بودیم برای استفاده در اتوبوس و هواپیما به مبلغ 7 یورو خریدیم.انقدر داخل آن بزرگ بود که وقت کم آوردیم و فروشگاه در حال تعطیلی بود.خریدهایمان را جلوی صندوق حساب کرده و تصمیم گرفتیم اگر تایم اضافی پیدا کردیم مجددا به اینجا سر بزنیم.
به مترو رفتیم .به دلیل خارج محدوده بودن این مکان بلیط های مترویی که خریدیم قابل قبول نبود و باید بلیط تهیه میکردیم. دو بلیط مترو برای هر نفر 5 یورو خریدیم و وسط راه روز از نو و روزی از نو! دوباره اعلام شد که قطار خراب است و باید پیاده شویم! کلافه شده بودیم.متروها بسیار قدیمی شلوغ و بی نظم بودند. جمعیت زیاد بود و بسیار احساس نا امنی میکردم به طوری که لحظه ای دستم را از روی کیفم برنمیداشتم.چرا چیزی که در ذهنم از این شهر ساخته بودم بسیار با واقعیت فاصله داشت؟ خسته بودیم و بین خطوط متروی خراب گیج و سرگردان شده بودیم. چند ایتالیایی هم مانند ما گم شده بودند و با هم به دنبال مسیر درست میگشتیم تا در آخر با آمدن یک سیاه پوست به ایستگاه که اتفاقا مامور قبلی مترو هم بوده راه را پیدا کردیم و قطار مسیر درست را سوار شدیم. به هتل برگشتیم و از خستگی زیاد درجا خواب مان برد.
هزینه های امروز برای هر نفر:
تاکسی از ایستگاه اتوبوس به هتل 17.5 یورو(هر نفر)
پرداخت هزینه مالیات شهر به هتل 32 یورو(هر نفر)
کارت متروی 5 روزه 44 یورو
تاکسی از ایستگاه مترو به اوت لت 10 یورو(سر شکن برای هر نفر)
بستنی گل رز 4.5 یورو
بلیط برگشت مترو خارج زوم 5 یورو
و بقیه هزینه ها که مربوط به خرید های شخصی بود
جمع هزینه های تاکسی و حمل و نقل خورد و خوراک 113 یورو
30 تیرماه(روز نهم سفر):پاریس و در های بسته،از خیابان شانزلیزه تا موزه لووری که هرگز دیده نشد.
صبح با حال بد و گلو درد بیدار شدیم از تهران پیش بینی های لازم را کرده و همه جور قرص و دارو با خود آورده بودیم که در پاریس حسابی به کارمان آمد. پاریس پشه های سیاه رنگ و بزرگی دارد که هم در هتل و هم در داخل شهر هر روز ما رو نیش میزدند و جای نیش آنها بسیار بزرگ و متورم بودند و بسیار کلافه مان کرده بود. در تراس نقلی مان صبحانه خوردیم و برای بازدید از برج ایفل با شوق و ذوق آماده رفتن شدیم! به رسپشن گفتم کارت هتل را به من بده تا مسیر را گم نکنیم و او بعد از دادن کارت گفت که شصت یورو میشود! و هر دو خندیدیم.
سوار مترو شدیم و در ایستگاه مذکور پیاده شدیم. به محض پیاده شدن با فنس های بزرگی روبروی شدیم که دور تا دور خیابان کشیده بودند و کاغذهای چاپ شده ای را به گردشگران تور پاریس میدادند که به دلیل نزدیکی به المپیک(که بیش از ده روز به آن باقیمانده بود!)مسیر اصلی بسته شده و طبق نقشه چاپ شده و تابلوهای راهنما از کوچه پس کوچه ها بروید. پس از کلی پیاده رفتن و کوچه پس کوچه بالاخره به ورودی برج رسیدیم! خواستیم داخل شویم که گفتند میبایست بلیط تهیه کنید. گفتم که ما بالا نمیرویم و میخواهیم برج را از پایین ببینیم که گفت بله میدانم ولی به دلایل امنیتی باید بلیط رایگان تهیه کنید!


بیشتر از یک ساعت وقت ما را گرفتند تا بلیط رایگان مان ثبت شود.هزارمدل احراز هویت ارسال کد به ایمیل شخصی پر کردن فرم های جور و واجور وقت مان را گرفت! تا بالاخره دو بلیط رایگان صادر شد و ما داخل شدیم.

پارک مارس بسیار زیبا و سرسبز بود اما قسمت هایی از آن را بسته بودند. جلوی برج ایفل ایستادم و محو تماشای آن شدم. یکی از آرزوهایم همیشه دیدن این برج بود. اما نمیدانم چرا با تصور اتم فاصله داشت. این برج را بسیار عظیم تجسم کرده بودم اما جز یک سازه معمولی فلزی چیزی ندیدم. قشنگی خاص خودش را داشت اما در حد تعریفهایی که از آن شده بود نبود. در آخر به این نتیجه رسیدم که در مورد این شهر کمی اغراق شده و با وجود مکانهای تاریخی قشنگی که دارد در حد تبلیغاتی که از آن میشود نیست.
صف بالا رفتن از برج بسیار طولانی بود و جدای آن برای هیچ کدام ما جذابیت نداشت. تحقیق کرده بودم که بالنی هلیومی نزدیک برج ایفل قرار دارد که از بالای آن هم خود برج و هم کل پاریس قابل مشاهده است. تصمیم داشتیم به جای هزینه بالارفتن از برج ایفل ،بالن سواری را تجربه کنیم. کمی عکس گرفتیم و پیاده به سمت محل بالن سواری حرکت کردیم.



به دلیل بسته شدن بیشتر خیابانها بسیار مسیر مان دور شد و حدود یک ساعت طول کشید تا به بالن برسیم. در راه یک مگنت زیبای برج ایفل به مبلغ 4 یورو خریداری کردیم سپس به مغازه ای رفته و دو بسته میوه خرد شده آناناس و طالبی به مبلغ هر بسته 4 یورو خریدیم.


بالن در پارکی به نام Park Andre Citroenقرار داشت. با پرس و جو به آنجا رسیدیم. قبل از رسیدن به پارک محوطه خاصی وجود داشت که بالرین های کم سن و سال را برای تمرین و عکاسی به آنجا آورده بودند و در هر گوشه پارک چند نفر مشغول تمرین باله بودند.
این پارک بینهایت زیبا و سرسبز بود. مکانهای فوق العاده ای برای عکس گرفتن داشت. کمی در پارک قدم زدیم و از دیدن مناظر سرسبز آن لذت بردیم. حتی اگر قصد بالن سواری ندارید دیدن این پارک بسیار زیبا، خالی از لطف نیست.



به سمت گیشه خرید بلیط بالن رفتم و دو بلیط به قیمت 20 یورو برای هر نفر گرفتم از در که بیرون آمدم طناز با شکلات و چیپسی در دست منتظر من بود. داشتن همسفر خوب در سفر بسیار مهم است و طناز مدیر،دوست و همسفر خیلی خوبی بود.

سوار بالن هلیومی شدیم. تجربه جدیدی برای من بود. پس از توضیح دادن نکات ایمنی توسط لیدر، بالن اوج گرفت و لحظه به لحظه بالاتر میرفت و هر لحظه پاریس در زیر پاهای مان کوچک و کوچکتر میشد. بالن تا ارتفاع مجاز بالا رفت و بعد از آن ایستاد .همه مشغول عکس گرفتن و تماشای مناظر اطراف شدند. از انتخاب بالن سواری به جای بالا رفتن از برج ایفل بسیار راضی بودیم. بعد از اتمام بالن سواری کمی دیگر در محوطه بسیار سرسبز و زیبای اطراف آن چرخیدیم و پیاده به سمت مقصد بعدی یعنی پل الکساندر سوم رهسپار شدیم.




بالن سواری
اواسط راه به قلعه بزرگ و زیبایی رسیدیم. این ساختمان موزه نظامی ملی فرانسه (The Army Museum) نام داشت. درب آن باز بود و توریستهای زیادی در حال ورود به این قلعه زیبا بودند. داخل شدیم داخل محوطه حیاط بسیار بزرگ و زیبا و پر از توپ های جنگی بود. محوطه آن بسیار بزرگ بود و برای بازدید کامل از آن چندین ساعت زمان لازم بود. کمی در محوطه آن گشت زدیم و داخل سالنهای تودرتوی آن شدیم. قسمتی در داخل ساختمان وجود داشت که برای رفتن به بالا باید از آنجا بلیط تهیه میکردیم. به بازدید از محوطه زیبای آن اکتفا کردیم و خارج شدیم.





سوار مترو شدیم و برای دیدن پل الکساندر در ایستگاه مربوطه پیاده شدیم که مجددا با درهای بسته روبرو شدیم. تمام خیابانها و دور تا دور این پل را فنس کشیده بودند و کسی اجازه رفتن نداشت بجز شهروندان پاریسی و یا کسانی که بلیط های المپیک را خریده بودند با نشان دادن QR کد میتوانستند داخل شوند. نا امیدانه به سمت میدان کونکورد رفتیم آن را هم بسته بودند! و دور آن پر از ماشینهای پلیس بود.


به سمت باغ توی لری رفتیم. باز بود اما دور تا دور آن پر از پلیس بود. باغ زیبایی بود اما داخل که شدیم دیدیم که بیشتر قسمتهای آن را با فنس بسته بودند. کل شهر شبیه زندان شده بود.
پیاده رفتیم تا به میدان وندوم (Place Vendôme) رسیدیم. محوطه اطراف این میدان با برج سبز رنگ وسط آن بسیار زیبا بود. مکانی فریبندهتر و درخشانتر از میدان وندوم در سفر به پاریس پیدا نخواهید کرد. میدانی که مملو از جواهر سازان با شهرت بسیار در فرانسه، نیروهای امنیتی خوشرفتار و بازدیدکنندههایی از نوع سلبریتیها است. میدان وندوم از جاهای دیدنی کشور فرانسه، در پاس داشت پیروزی های ارتش لوئی چهاردهم، ملقب به پادشاه خورشید، ساخته شد. پادشاه در سال ۱۶۹۹ میلادی از معمار مخصوص خود «ژول مانسار» (Jules Mansart) که مسئول ساخت بسیاری از بناهای سلطنتی آن دوران بود خواست تا میدان وندوم را طراحی کند.
میدان در سال ۱۷۲۰ کامل شد. معماری اروپایی میدان وندوم نمایانگر شهر سازی کلاسیک فرانسه است و بیشتر سر درهای آن در دستهبندی اثر تاریخی قرار گرفتهاند. این منطقه جایگاه خود را به عنوان مکان درجه یک طراحان جواهر به دنیا نشان داده است. در ابتدا «هتل ریتز» (Ritz Hotel) بود که پای جواهر سازها و ساعتسازهای لوکس دنیا را به میدان وندوم باز کرد. نابغهی تجارت سوئیس، «سزار ریتز» (César Ritz) این هتل را در سال ۱۸۹۸ بازگشایی کرد که اولین هتل در جهان بود که حمام اختصاصی، تلفن و برق در هر اتاق داشت. پس جای تعجب نیست میدان وندوم مقصد گردشگری ثروتمند ترین افراد آن دوران شد.

جلوی درب هر مغازه جواهر فروشی چندین بادی گارد بلند قامت با لباسهای سیاه و چشمانی بیروح و نگاهی یخ زده ایستاده بودند که شش دنگ حواس شان به رفت و آمد افرادی بود که در آن خیابان تردد میکردند. زیباترین جواهرات دنیا را در پشت ویترین مغازه های این خیابان دیدیم. طناز که حسابی مجذوب این خیابان شده بود گفت چقدر خوب است که خواستگاری از هر دختری در این خیابان باشد و هر دو حسابی خندیدیم.


مغازه های جواهر فروشی میدان وندوم
به سمت موزه لوور حرکت کردیم. هیچکدام اهل موزه نبودیم اما برای دیدن تابلوی مونالیزا و قسمت مربوط به ایران مشتاق بودیم. اواسط راه دوباره خیابانها شبیه قفس شد.فنس های بلند و سرتاسری که فوج جمعیت توریستها با فشردگی از پشت آنها در حرکت بودند و آن سوی فنس پلیس ها با سگ های بزرگ و موتور های سیاه رنگ رژه میرفتند.


به موزه رسیدیم اجازه نداند وارد شویم و گفتند بسته است! بسیار عصبانی شده بودم جلوی یکی از پلیس ها رفتم و به او اعتراض کردم و گفتم اینهمه هزینه پرواز و هتل ندادیم که فنس کشی خیابانها را تماشا کنیم چرا همه جا بسته است؟ چرا یک اطلاع رسانی اینترنتی نمیکنید تا در این تاریخ کسی هزینه نکند و به پاریس نیاید؟ چرا از دو هفته قبل همه جا را بسته اید پل الکساندر به المپیک چکار دارد؟ طاق پیروزی را چرا بسته اید؟

فقط شانه بالا می انداختند و ابراز تاسف میکردند. حسابی کلافه شده بودم همانجا نشستم تا کمی استراحت کنم که چشمم به کلیسای بسیار زیبای روبروی موزه لوور افتاد. حتی طناز هم که اصلا اهل دیدن کلیسا نبود بسیار از بنای زیبای آن خوشش آمد و تصمیم گرفتیم داخل آن را بازدید کنیم. فضای داخلی آن بزرگ و بسیار زیبا بود. کمی گشتیم و به سمت رویال پالاس رفتیم آن هم بسته بود. نام این کلیسای دوست داشتنی Saint-Germain l'Auxerrois بود.
کلیسای سن ژرمن لوا،که در نزدیکی موزه لوور قراردارد یکی از جواهرات معماری پاریس است.این کلیسا که تاریخ آن به قرن دوازدهم باز میگردد با معماری گو تیک خود و جزئیات زیبا به راحتی نظر هر بیننده ای را به خود جلب میکند. وقتی چشممان به آن افتاد متوجه شدیم که این مکان به طور شگفت انگیزی در دل شهر فضایی آرام و معنوی ایجاد کرده است.
بسیار خسته شده بودیم به مک دونالد نزدیک موزه لوور رفتیم و برگر،سیب زمینی ،نوشابه و ناگت مرغ سفارش دادیم که نفری 13 یورو شد.
به هتل برگشتیم از سوپر مارکت روبروی هتل گوجه فرنگی،شش عدد تخم مرغ،هلو،زردآلو،نان باگت،پیاز گرفتیم که همه اینها باهم 11 یورو شد که بسیار به صرفه تر از غذاخوردن در بیرون بود. برنامه امشب درست کردن املت بود که بعد از خوردن غذاهای بیرون حسابی چسبید!

برنامه فردا دیدن خیابان شانزلیزه،کلیسای نوتردام و سکره کر بود که مطمئن بودیم راه را بی جهت میرویم و همه آنها بسته است و تصمیم گرفتیم خودمان را علاف نکنیم و به جای آن به مرکز خرید زیبای لافایته برویم. مدتها بود که به دنبال خرید چمدان سامسونیت بودیم و قصد داشتیم حتما در این سفر ست آنرا خریداری کنیم. تصمیم گرفتیم هر طور شده فردا آنرا پیدا کنیم که به طناز گفتم حیف است کسی به پاریس بیاید و خیابان شانزلیزه را نبیند. آن دیگر یک خیابان ساده است و احتمالا باز است. تصمیم گرفتیم فردا اول به خیابان شانزلیزه و بعد از آن به مرکز خرید لافایت برویم.
هزینه های امروز برای هر نفر:
مگنت برج ایفل 4 یورو
میوه 4 یورو
بلیط بالن 20 یورو
ناهار مکدونالد 13 یورو
خرید های شام 6 یورو(هر نفر)
جمع هزینه های امروز 47 یورو